فردین علیخواه، جامعهشناس
یکی از رایجترین تلهها، تله اطاعت است. افراد گرفتار در تله زندگی اطاعت بهخاطر ترس از تنبیه، مجازات و یا طرد از سوی دیگران، تن به خواستههای بزرگتران خود میدهند در حالی که خود تمایلی به انجام دادن آن ندارند.
به گزارش هفتگرد،
در تحقیقات مختلفی که درباره مسائل اجتماعی انجام دادهام بهتکرار با جملهای از طرف مطالعهشوندگان مواجه شدهام که همواره مرا به فکر واداشته است. بر حسب موضوع پژوهش، از مطالعهشوندگان سؤال کردهام که چرا به انجام چنین عملی رضایت دادید؟ و اغلب این پاسخ را شنیدهام:«برای احترام به خواست بزرگترها». برای مثال این سؤال را از دانشجویانی پرسیدم که به موسیقی یا عکاسی، فلسفه یا روانشناسی علاقهمند بودند ولی بر خلاف میلشان و با نفرت داشتند پزشکی میخواندند، از زن یا مردی پرسیدم که میگفتند از همان ابتدای آشنایی فهمیده بودند که هیچ نسبتی با همسر فعلیشان ندارند، از دختر یا پسری پرسیدم که به اجبار والدین و بر خلاف میلشان مناسک مذهبی را انجام میدادند و پوشش خاصی داشتند. مثالهای دیگری هم میتوان آورد که البته از حوصله این نوشتار خارج است. در همه این مثالها ویژگی مشترکی دیده میشود: اینکه افراد به دلیل «احترام به خواست بزرگترها» وارد مسیری در زندگی شدهاند که به هیچوجه آنرا دوست نداشتند، یعنی در حالیکه در مسیری گام برمیداشتند با حسرت به مسیر دیگری چشم داشتند.
نکتۀ قابلتامل آنکه در مواردی این پرسش را با پزشکان، مهندسان برق، و وکلایی در میان گذشتهام که در حوالی پنجاه یا شصت سالگی در کلاسهای «آموزش هنر به مبتدیان» شرکت کردهاند. آنان وقتی درخواست «بزرگترها» را محقق کردهاند تازه در «عنفوان سالمندی» وارد مسیر دلخواه خود شدهاند. آنان به خواست بزرگترها احترام گذاشتند تا سراسر زندگی خود را با غبطه و حسرت سر کنند.
جمله « احترام به خواست بزرگترها» کوتاه است ولی نیازمند تفسیر جامعهشناختی است. اگر لایۀ ظاهری این جمله را کنار بزنیم به این جمله میرسیم:«من کاملا با خواست شما مخالف هستم ولی چون شما «بزرگتر» هستید تسلیم میشوم». در اینجا به ظاهر منظور از بزرگتری، سن و سال است ولی معمولاً این طور نیست. «بزرگتری» با سایر معیارها نظیر ثروت یا جنسیت که منبع اقتدارند گره خورده است.
برای مثال منظورِ بیشتر کسانی که تاکنون با آنان گفتوگو کردهام از «بزرگترها» در واقع پدر خانواده بوده است تا مادر، و باز نکته جالبتر آنکه معمولاً در پَسِ کلمۀ احترام، حسی همراه با ترس نسبت به پدر و همراه با ترحم و دلسوزی نسبت به مادر نشسته است.
احترام به خواست بزرگترها، از آن نوع ارزشهای سنتی است که شاید در نگاه اول چنین به نظر آید که ارزشی کهن است که دیگر وجود ندارد. ولی با تأثیر از مفاهیم الریش بک، جامعهشناس فقید آلمانی، میتوان گفت که این ارزشها به مانند «زامبیهایی هستند که مردهاند ولی همچنان حیات دارند». به نظر میرسد احترام هم جزو مفاهیمی است که دوشادوش تحولات اجتماعی باید روزآمد شود.
اگر مسیر تحولات اجتماعی را با تکیه بر دو مفهوم «جمعیت» و «فردیت» در نظر بگیریم روند جوامع کم و بیش از کاهش سیطره و نفوذ تدریجی جمعیت، و در مقابل قوام یافتن فردیت، حکایت دارد. با گسترش شهرها و ظهور نهادهای تخصصی، از اقتدار عشیره، قبیله، طایفه و نظام اجتماعی مبتنی بر «ریشسفیدی»، «سنسالاری» و «مردسالاری» و تسلط آنها بر اعضای اجتماع کاسته شد و فرصتها برای ظهور «فردیت» افزایش یافت.
خانواده هستهای، شکل غالب خانواده در دهههای اخیر بوده است. هر چند از سیطره طایفه و قبیله و ساختارهای اجتماعی سفت و سخت کاسته شده است؛ هر چند امروزه در مقایسه با گذشته شاهد گسترش فرایندهای دموکراتیک در خانواده هستهای هستیم با این وجود خانواده هستهای نیز در مواردی به بازتولید ارزشهای سنتی مشغول است که یکی از نتایج آن تضعیف فردیت است. در واقع در مواردی، خانواده هستهای جای قبیله یا طایفه را میگیرد و دست به تحمیل اقتداری میزند که به نابودی فرد و آرزوهای او میانجامد. شاید به همین دلیل است که این پیشفرض قوت گرفته که در دهههای آینده خانواده هستهای نیز تضعیف خواهد شد چرا که به شکلهای مختلف خواستههای فردی را بهبند میکشد.
احترام به خواست بزرگترها، یادگار جامعه سنتی است. انسانها باید مختار باشند تا فارغ از خواستههای دیگران، آنطور که میخواهند معمار زندگی خودشان باشند. سخت است ولی باید با الزامات دنیای جدید کنار بیاییم.
شاید این سؤال طرح شود که راه حل چیست؟ گفتوگو، تعامل، درک متقابل. گفتوگویی فارغ از منابع اقتدار یعنی ثروت، جنسیت یا سن.