سلمان اسماعیلزاده؛ درونمایه اصلی نمایش «فقط یک دقیقه طول میکشه»، بیاعتمادی و خیانت است. مضمونی که آثار زیادی حول محورش در برههای نهچندان دور، تولید و روی صحنه رفت و اینبار گروه هنری «هورش» با گرامیداشت یاد و خاطره این نویسنده فقید پس از اجرای موفق این اثر در گیلان، بهزودی مهمان مردم هنردوست تهران میشوند.
به گزارش هفتگرد، «مسعود سمیعی»، نویسنده، بازیگر و کارگردان بروجردی، مردادماه سال 99 بود که رخت سفر از میانمان بست و غریبانه به آسمانها کوچ کرد. مردی که روح بزرگش، جسم حقیرش را در 67 سالگی – که در اثر عوارض شیمیایی ناشی از جنگ خدشهدار شده بود – تاب نیاورد و جا گذاشت و به ملکوت اعلی پر کشید. نویسندهای که شاید آنچنانکه باید در زمانِ حیاتش قدر ندید و بر صدر ننشست و این از تواضع و فروتنیاش بود که قلم به شرف نفروخت و ذرهای از اصول و عقایدی که داشت پا پس نکشید و نان به نرخ روز نخورد.
«زیباترین سکوت»، «خوان هشتم»، «غربتت را هیچ شعری نسرود» و «چهار خاطره از جنگ»، برخی از دستنوشتههای این نویسنده خوشنام است که با هرکدام از این آثار، خاطرات شیرینی را تجربه نمودهایم که محال است به این زودی از خاطرمان محو شوند.
نمایش «فقط یک دقیقه طول میکشه»، نوشته مسعود سمیعی و کارگردانی سیدعلی تدین صدوقی، از 21 تا 27 خردادماه سال جاری در مجتمع فرهنگی خاتمالانبیا رشت به صحنه رفت.
نمایش درباره زوجی خارجی است که برای رسیدن به خواستههای مادی و نفسانی خود، پنبه یکدیگر را بدجوری میزنند و بیپرده هرچه دارند بر دایره میریزند، غافل از آنکه در انتها، نیرنگ و مکر زنانه بر درایت و هوش مردانه برتری جسته و بازی «مات شده» در چرخشی رندانه، منتهی به بازی «پات شده» میشود.
منطقیترین عملی که مرد (کلارک) از زنش میخواهد این است که کمکش کند تا به زندگیاش خاتمه دهد. زن با اینکه میداند همسرش با زنِ سابقِ معشوقهاش (سام) در ارتباط است، بهگونهای رفتار میکند که شوهرش بویی نبرد که سرمایه صد میلیون دلاریاش را بیشتر از او دوست دارد و همه تظاهری که راجع به صداقت، وفاداری و اصول اخلاقی مرد زندگیاش به میان میآورد، فریبی بیش برای سرکیسه کردن بیشتر او نیست. مرد وانمود میکند که از همهچیز خسته شده، بنابراین در دنیای آزاد، مختار است که مرگ و زندگیاش را خود رقم زند. او که همه سرمایهاش را به همسرش بخشیده، کنایهوار میگوید: تو زیبایی و این زیبایی را به سرمایهات اگر اضافه کنی بیشک خواستگاران فراوانی خواهی داشت! و زن نوکِ پیکان را به سمت جامعه نشانه میگیرد که آدمها مثل لوح پاکی هستند که جامعه خراب و فاسدشان میکند.
تیکههای نیشداری که زن و شوهر، خواسته و ناخواسته بار هم میکنند درسِ بزرگی است که به یادمان آورد زخمزبان برندهتر از زخم شمشیر است و داغ و اثر آن پاک نشدنیتر از هر جراحت و شکافی عمیق در زندگی است. زن و شوهری که در طول زندگی مشترک از هرگونه مهر و لبخندی یکدیگر را محروم کنند، چه سود پس از مرگشان، گرانقیمتترین گلها را نثار یکدیگر کنند! (زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید/ ورنه بر روی مزارش تاج گل چیدن چه سود؟)
در حقیقت، گسست روابط کلارک و همسرش ناشی از عدم شناخت نیازهای درونی و بیرونی آنان از هم دیگر است. مرد اگر ریگی در کفشش نباشد، چرا باید اجازه دهد زن تربیتش کند!
دنیایی که «مسعود سمیعی» در نوشتهاش به تصویر کشیده حساب و کتاب همهچیزش را کرده، از پودر نرمکننده گرفته که میتوان به گردن قربانی مالید تا احساس درد ناشی از عوارض خفگی با طناب دار را فراموش کند تا اسلحهای که به کمکش راحت بتوان مزاحمان عشقی را از سر راه برداشت، اما همین دنیا وقتی پایش به حوزه معرفت و اخلاق باز میشود هیچ نسخه بدرد بخوری برای موجودِ دو پایی به نام انسان متجدد امروزی ندارد!
نویسنده به ما میگوید: زنِ خوب محصول شوهر خوب است. یکی حکم کشتی را دارد و دیگری کشتیبان. اگر کشتیبان خردمند و کشتی محکم باشد، باکی از امواج سهمگین دریا و توفان نیست؛ اما اگر کردار مرد همسو با گفتارش نباشد و «در خلوت کاری دیگر کند»، زنان گرگی در لباسِ شباناند که هیچ گلهای از شبیخون شان در امان نیست! زنِ زیبا و مال دنیا خائنترین دارائیاند اگر بیحساب و کتاب خرج شوند. سر صاحبش را به باد میدهند و به روز سیاهش مینشانند. درخت مکر زن صد ریشه دارد، پایش اگر برسد ده مرد را یکساعته گول میزند، کاری که شیطان شاید دهساعته نتواند با یک مرد انجامش دهد! زن و زمین همواره در فراخنای تاریخ منشأ مناقشه و جنگ بودهاند، چراکه هر دو گرماند و صاحب زایش. ما به زمین گرم بر خواهیم گشت، عین جنینی که به زهدان گرم مادر خویش بر خواهد گشت.
لابد افسانه مردی که کنار چاهی از زن زیبایی پرسید که «مکر زنان چیست؟» را شنیدهاید. زن با داد و قال فوجی از جمعیت را بر سرش خراب کرد و مرد ترسیده و حیران پرسید: چرا مردم را فراخواندی، من که قصد بدی نداشتم و زن سطل آبی از چاه برداشت و روی سرش خالی کرد و خطاب به جماعتی که برای کمک به او آمده بودند رو کرد و گفت: ای مردم بدانید این مردِ شجاع، مرا که در چاه افتاده بودم نجات داد و جماعت با قدردانی و تشکر از مرد، یکی پس از دیگری پراکنده شدند و زن رو به مرد کرد و گفت: این است مکر زنان، اگر آزارشان دهی کمر به قتل تو می بندند و اگر احترامشان کنی، خوشبختت میکنند.
زن کتابی است که جز به مهر و نوازش خوانده نمیشود و اگر منشأ هر تمدنِ باشکوهی را بکاویم ناشی از تلاش و زحمت زنان پاکدامن است. باید با شریک زندگی خود بهگونهای رفتار نمود که همان رفتار را از او انتظار داریم. جهان همچون کوهی، پژواک صدایمان را به سمتوسوی خودِ ما برمیگرداند؛ یعنی هر آنچه که در این دنیا کاشتهایم همان را برداشت خواهیم نمود، نه کم نه زیاد.
لوئیجی پیراندللو، نمایشنامهنویس ایتالیایی میگوید: «در تئاتر، وقتی متن نویسندهای به اجرا در میآید، دیگر اثری از متن او به جا نخواهد ماند». چیزی که ما اصطلاحاً از آن به مرگ مؤلف یاد میکنیم. در واقع هر متن نمایشی در یک رفت و آمدِ خلق و آفرینش، چهاربار نوشته خواهد شد. بار اول، وقتیکه خودِ نویسنده قلم به دست میگیرد و از آن به عرقریزان روح و یا به قول کافکا، «بیرون جهیدن از صف مردگان» سخن به میان میآید. بار دوم که کارگردان با دراماتورژی و ایدهپردازی متن، جهانی نو از ساحت متن میسازد و بار سوم، بازیگر که نقش را جزئی از خود میکند و با گریز از حصار کلمات، حیات و پوست و گوشتی دوباره به آن خواهد افزود و بالاخره، بار چهارم که مخاطب از برآیند آنچه شاهدش بوده خوانش و قرائت خاص خود را خواهد نوشت.
«سید علی تدین صدوقی» که سال ها پیش کارش را با تئاتر گیلان آغاز کرده و ریشه در این خاک و اقلیم دارد، تغییراتی در متن زنده یاد «مسعود سمیعی» داده که از ایستایی و سکون متن بهطور قابل توجهی کاسته و قابل تحملترش کرده است. افزودن دو کاراکتر همزاد که چون سایهای دوشادوش زن و مرد در صحنه جولان میدهند و وقت و بیوقت در گوشِ لجوج و نافرمان زن و مرد نجوا میکنند و ایضاً تعویض صحنه پایانی نمایش که به برتری زن منجر میشود، از جمله بخشهایی است که نشان میدهد کارگردان صرفاً مجری و تکنیسین افکار محض نویسنده نیست و هرجا که به بهتر شدن اثر هنری باید کمک کند تعارف نباید بکند و این یعنی یک چپ پر و چند گام از مخاطب خود جلوتر بودن.
اینکه «تدین صدوقی» توانسته بدون چهره، مخاطبانش را تا انتهای کار همراه خود کند نشان از برگ برنده کارگردانی اوست. از چهار بازیگر حاضر در صحنه، تنها «اصغر صابری» دستی بر آتش داشته و بقیه یعنی «مروارید افسری»، «علیرضا نادری» و «لادن بنکدار» به گمانم اولین حضور حرفهای خود را بر روی صحنه تجربه میکنند. با همه این تفاصیل، کارگردانی توی ذوق نمیزند و منتقدی به نام «علی تدین صدوقی» که از پیشینه خوبی نیز در نقد برخوردار است ثابت میکند که منتقدین انسانهای فلجی نیستند که به سایرین بخواهند به اشتباه دویدن را بیاموزند.
نمایش به پایان خود میرسد و من هنوز با چالشی بزرگ با این سخنِ «سقراط» مواجهام که: «تحت هر شرایطی ازدواج کنید. اگر زن خوبی گیرتان آمد، خوشبخت خواهید شد و اگر زن بدی نصیبتان شد، فیلسوف خواهید شد»! اگر امروز مدیون فیلسوفیت سقراط و افکار خوب اوئیم، باید این تبریک را اول از همه به همسرش گفت چراکه بد بود و بانی و باعث فیلسوف شدن سقراط گردید! اگر همسر سقراط نبود فیلسوفی به نام سقراط وجود نداشت که فلسفه را از آسمانها به زمین بیاورد!»