شهریار عباسی معتقد است، نظام مدیریتی سالم در حوزۀ فرهنگ و هنر تلاش میکند فضا را باز کند و آزادی و آرامش را برای اهالی فرهنگ و ادبیات ایجاد کند تا آنها کارشان را انجام دهند. چنین ساختاری نهتنها از کنایهها، اعتراضها و انتقادهای اهالی فرهنگ و هنر نمیترسد، بلکه آنها را به عنوان سوپاپ اعتمادی میبیند که نمیگذارند جامعه در خودش فرو برود و یک جا بماند و اینها را به فال نیک میگیرد.
به گزارش هفتگرد، این داستاننویس دربارۀ آثار و چالشهای انتخاب مدیران برای مراکز و مؤسسههای دولتی فعال در زمینۀ ادبیات و زبان فارسی، به ویژه در حوزۀ ادبیات داستانی، با بیان مقدمهای حول اینکه برای به دست آوردن نتایج قابل استناد باید به آمارها مراجعه کرد، با بیان نظر شخصی خود اظهار کرد: در دوران پس از انقلاب، پاشنۀ آشیل نظام مدیریتی حاکم بر کشور ما، مدیریت است. شاید این حرف نابی هم نباشد، خیلی از کسانی که با مدیریت آشنایی دارند و مدیر بودهاند هم همین نظر را دارند.
او در عین حال گفت: نگاه نظام حاکمیتی ما به مدیریت، نگاهی ایدئولوژیک است. این به همان بحث تعهد و تخصص که از ابتدای انقلاب مطرح کردند، برمیگردد که همهچیز تحت تاثیر آن قرار گرفت. درحالی که میتوان خیلی ساده پاسخ داد، کسی که تخصص ندارد، نمیتواند تعهد هم داشته باشد. تعهد به چه؟!
شهریار عباسی افزود: البته، من هم معتقدم هر کسی که مدیر میشود، باید تعهد و نظام اخلاقی درستی داشته باشد تا کاری را که پذیرفته، بهدرستی انجام دهد، نقش خود را در اجتماع بپذیرد و سلامت کاری داشته باشد. اینها که روشن است.
او سپس با بیان اینکه متاسفانه گاهی دوباره به عقب برگشتهایم، اظهار کرد: عمدهترین دلیل ضعف در مدیریت هم همین بحث تعهد و تخصص است. انسان موجودی زیرک و منفعتطلب است و شاید در انقلابهای دیگر هم این اتفاق افتاده باشد. عدهای میدانند که خیلی راحت میشود بیاینکه کار بلد بود، بدون اینکه تخصص و علم کافی داشت، با تظاهر به تعهد، ردههای مدیریتی را طی کرد؛ این اتفاق افتاده و درنتیجه فساد شدیدی هم رخ داده است.
عباسی در ادامه بهطور خاص به بحث مدیریت فرهنگی پرداخت و گفت: وقتی نظام مدیریتی ناکارآمد باشد، تمام بخشهای آن ناکارآمد است؛ اقتصاد، فرهنگ، سیاست و … همه متأثر از هم هستند. خیلی بعید است نظامی داشته باشیم که بخشی از آن خوب باشد و بخش دیگری، بد. واقعیت این است که وقتی نظام مدیریتی از ایدئولوژیک بودن رنج میبرد، حوزۀ فرهنگ بیش از همۀ حوزهها دچار مشکل میشود. انقلابها و بهطور خاص انقلاب ایران ادعای فرهنگی دارند. و این ادعای بزرگ بدون برنامهریزی، به بازگشت به عقب میانجامد.
این مدرس داستاننویسی سپس بیان کرد: وقتی ادبیات بخواهد بالنده باشد، نظام مدیریتی یک کشور زمانی میتواند به آن کمک کند که آن نظام فرهنگ و بهویژه بخش ادبیات را آزاد بگذارد و نترسد. درحالی که بیشترین ترس نظام مدیریتی ما از حوزۀ فرهنگ است و به خاطر این ترس، کاری کرده تا به فرهنگ به عنوان یک پدرخوانده نگاه شود و یک مدل فرهنگی خیلی خاص که مورد تایید بخش کوچکی از یک جامعه عقیدتی – و نه بخش سنتی آن – ایجاد کند.
او ادامه داد: اما واقعیت این است که ادبیات و هنر در آزادی مطلق به رشد و شکوفایی و بالندگی میرسد. وقتی نظام مدیریتی تلاش میکند ادبیات را ایدئولوژیک کند و سرمایههایش را به سمتی ببرد که مدل محدودی از فرهنگ و هنر و بینش و تفکر را برجسته کند و بقیۀ آن چیزی را که هست، دشمن بداند، در این حالت معلوم است که شکست میخورد. جامعۀ ادبی ما در گذشته هم متحمل فشارهایی بوده و افراد سعی میکردند الگوهایی را تأیید کنند. اما آن نظام مدیرتی یک نظام اقتدارگرا بود و ادبیات و هنر مستقل را چندان دشمن نمیدانست.
او در پایان بیان کرد: من، بهعنوان نویسندهای که سابقۀ کار در این حوزه را دارم و هیچ کاری به جز این بلد نیستم، ناراضی هستم و چون با جوانان در ارتباطم و آموزش میدهم، احساس میکنم ناامیدی جوانان ما را فرا گرفته و فکر میکنم نمیشود در این عرصه کاری کرد و راهی نیست. اگر کسی بهصورت خودجوش و انفرادی کاری انجام میدهد، به یک جهش ادبی و هنری منجر نخواهد شد.