هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم (مولانا)
هفت شهر عشق یا هفت وادی در اصطلاح عرفان شیخ عطار نیشابوری مراحلی است که سالک طریقت باید طی کند که طی این مراحل را به بیابان های بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوه های بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن به مقصود از عبور این بیابان های مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است .شرح کامل و تعلیم این هفت وادی مخوف که در واقع راه حضرت عشق است در کتاب منطق الطیر در قالب داستان سفر مرغان به رهبری هدهد و حکایاتی که رخ می دهد آمده است.
منطق الطیر :
مثنوی پربار منطق الطیر را شیخ عطار برای بیان حقیقت شناخت پروردگار سروده است و در آفرینش رمز مرغان و زبان و سخن گفتن ایشان و جان دادن همه و زنده مانده سی مرغ تنها یک سخن دارد تا بگوید: ” هر که خود را شناخت، خدا را شناخت.”
به حقیقت نیز منطق الطیر عطار دارای اشعاری فوق العاده زیبا و مضامین عرفانی بلندی است که هر یک از آنها انسان را مدهوش و فریفته خویش می کند، اما حظ و بهره واقعی را تنها کسانی می برند که اهل معرفت و تفکرند.
عطار درباره منطق الطیر خود می گوید:
اهل صورت غرق گفتار منند / اهل معنی مرد اسرار مننـد
این کتاب آرایش است ایام را / خاص را داده نصیب وعام را
هفت وادی :
در منطق الطیر هدهد که نماد پیر راه است خطاب به مرغان عالم قبل از شروع پرواز از هفت صحرای بی کران ، هفت وادی را بدین گونه شرح می دهد:
گفت ما را هفت وادی در ره است |
/ |
چون گذشتی هفت وادی، درگه است |
هست وادی طلب آغاز کار |
/ |
وادی عشق است از آن پس، بی کنار |
پس سیم وادی است آن معرفت |
/ |
پس چهارم وادی استغنا صفت |
هست پنجم وادی توحید پاک |
/ |
پس ششم وادی حیرت صعبناک |
هفتمین، وادی فقر است و فنا |
/ |
بعد از این روی روش نبود تو را |
در کشش افتی، روش گم گرددت |
/ |
گر بود یک قطره قلزم گرددت |
وادی اول : طلب
چون فرو آیی به وادی طلب |
/ |
پیشت آید هر زمانی صد تعب |
چون نماند هیچ معلومت به دست |
/ |
دل بباید پاک کرد از هرچ هست |
چون دل تو پاک گردد از صفات |
/ |
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات |
چون شود آن نور بر دل آشکار |
/ |
در دل تو یک طلب گردد هزار |
طلب : در لغت بمعني جستن است و در اصطلاح صوفيان “طالب” سالکي است که از خواستن طبيعي و لذات نفساني عبور نمايد و پرده پندار از روي حقيقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملي گرد .یا به قولی از کشف المحجوب آنرا گويند که شب و روز به ياد حقیقت و حضرت عشق باشد در هر حالي در حقيقت «طلب» اولين قدم در تصوف است و آن حالتي است که در دل سالک پيدا مي شود تا او را به جستجوي معرفت و تفحص در کار حقيقت و اميدارد. طالب صاحب اين حالتست و مطلوب هدف و غايت و مقصود سالک است.
وادی دوم : عشق
بعد ازین، وادی عشق آید پدید |
/ |
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید |
کس درین وادی بجز آتش مباد |
/ |
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد |
عاشق آن باشد که چون آتش بود |
/ |
گرمرو، سوزنده و سرکش بود |
گر ترا آن چشم غیبی باز شد |
/ |
با تو ذرات جهان همراز شد |
ور به چشم عقل بگشایی نظر |
/ |
عشق را هرگز نبینی پا و سر |
مرد کارافتاده باید عشق را |
/ |
مردم آزاده باید عشق را |
عشق: بزرگترين و سهمناک ترين وادي است که صوفي در آن قدم مي گذارد. معيار سنجش و مهمترين رکن طريقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همين مناسبت تعريف کاملي از آن نمي توان کرد (یعنی گفتار و نوشتار در بیان حالات ان ناتوان است) چنانکه مولانا گويد:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
شعرای بسیاری به این مرتبه رسیدند و حالات خودشان را در غالب غزل هایی به انسان ها سپردند مانند غزلیات دیوان کبیر مولانا، غزیلیات حافظ و سعدی و…
براي توجه به کيفيت عشق مي توان به مراجع زیادی می توان مراجعه نمود. برای مثال شهاب الدین سهروردي در کتاب رساله فی حقیقه العشق خود می گويد: “عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گياهيست که در باغ پديد می آيد. در بن درخت. اول، بيخ در زميني سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت مي پيچد و همچنان مي رود تا جمله درخت را فرا گيرد و چنانش در شکنجه کند که نم در ميان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت مي رسد بتاراج مي برد تا آنگاه که درخت خشک شود.”
بطوريکه گفته شد صوفيان را در توصيف عشق و محبت و محبوب و تقديم و تأخير آنها و کيفيت اين عشق و تاثير آن در سالک و لزوم عشق در طريقت بسيار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اينجا ميسر نيست
وادی سوم : معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر |
/ |
معرفت را وادیی بی پا و سر |
سیر هر کس تا کمال وی بود |
/ |
قرب هر کس حسب حال وی بود |
معرفت زینجا تفاوت یافتست |
/ |
این یکی محراب و آن بت یافتست |
چون بتابد آفتاب معرفت |
/ |
از سپهر این ره عالیصفت |
هر یکی بینا شود بر قدر خویش |
/ |
بازیابد در حقیقت صدر خویش |
معرفت: معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به حضرت حقیقت همان عارف است و هر عارفي عالم. ولي در نزد اين قوم معرفت صفت کسي است که خداي را به اسماء و صفاتش شناسد و تصديق او در تمام معاملات کند و به نفي اخلاق رذيله و آفات آن بنماید و او را در جميع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوري گزيند و هميشه در سروعلن با خداي باشد و باو رجوع کند. (برگرفته از کتاب رساله قشيريه )
وادی چهارم : استغنا (بی نیازی)
بعد ازین، وادی استغنا بود / |
نه درو دعوی و نه معنی بود |
|
هفت دریا، یک شمر اینجا بود |
/ |
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود |
هشت جنت، نیز اینجا مردهایست |
/ |
هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست |
هست موری را هم اینجا ای عجب |
/ |
هر نفس صد پیل اجری بی سبب |
تا کلاغی را شود پر حوصله |
/ |
کس نماند زنده، در صد قافله |
گر درین دریا هزاران جان فتاد |
/ |
شبنمی در بحر بیپایان فتاد |
استغنا: یعنی بی نیازی یا رسیدن نفس به حالت بدون خواستن دنیوی .ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطناً و تفصيل اين جمله آنست که مجرد حقيقي آن کسي بود که بر تجرد از دنيا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهي بود. خالي شدن قلب و سر سالک است از ماسوي الله و بحکم “فاخلع نعليک” بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند .
وادی پنجم : توحید
بعد از این وادی توحید آیدت / |
منزل تفرید و تجرید آیدت |
|
رویها چون زین بیابان درکنند / |
جمله سر از یک گریبان برکنند |
|
گر بسی بینی عدد، گر اندکی / |
آن یکی باشد درین ره در یکی |
|
چون بسی باشد یک اندر یک مدام |
/ |
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام |
نیست آن یک کان احد آید ترا |
/ |
زان یکی کان در عدد آید ترا |
چون برون ست از احد وین از عدد |
/ |
از ازل قطع نظر کن وز ابد |
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان |
/ |
هر دو را کس هیچ ماند در میان |
چون همه هیچی بود هیچ این همه |
/ |
کی بود دو اصل جز پیچ این همه |
توحيد: در لغت حکم است بر اينکه چيزي يکي است و علم داشتن به يکي بودن آن است و در اصطلاح اهل حقيقت تجريد ذات الهي است از آنچه در تصور يا فهم يا خيال يا وهم و يا ذهن آيد (از کتاب رسله قشریه )
عطار گويد:
تو در او گم گرد توحيد اين بود / گم شدن کم کن تو تفريد اين بود (منطق الطیر)
شيخ ما (ابوسعيد ابوالخیر) گفت حق تعالي فرد است او را بتفريد بايد جستن تو او را بمداد و کاغذ جويي کي يابي(از کتاب اسرار التوحيد)
وادی ششم : حیرت
بعد ازین وادی حیرت آیدت |
/ |
کار دایم درد و حسرت آیدت |
مرد حیران چون رسد این جایگاه |
/ |
در تحیر مانده و گم کرده راه |
هرچه زد توحید بر جانش رقم |
/ |
جمله گم گردد ازو گم نیز هم |
گر بدو گویند: مستی یا نهای؟ |
/ |
نیستی گویی که هستی یا نهای |
در میانی؟ یا برونی از میان؟ |
/ |
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟ |
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ |
/ |
یا نهٔ هر دو توی یا نه توی |
گوید اصلا میندانم چیز من |
/ |
وان ندانم هم، ندانم نیز من |
عاشقم، اما، ندانم بر کیم |
/ |
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟ |
لیکن از عشقم ندارم آگهی |
/ |
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی |
حیرت : يعني سرگرداني و در اصطلاح اهل الله امريست که وارد مي شود بر قلوب عارفين در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گرد.
وادی هفتم : فقر و فنا
بعد ازین وادی فقرست و فنا / |
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟ |
|
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو / |
گم شده بینی ز یک خورشید، تو |
|
هر دو عالم نقش آن دریاست بس / |
هرکه گوید نیست این سوداست بس |
|
هرکه در دریای کل گمبوده شد / |
دایما گمبودهٔ آسوده شد |
|
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ / |
لاجرم دیگر قدم را کس نبود |
|
عود و هیزم چون به آتش در شوند / |
هر دو بر یک جای خاکستر شودند |
|
این به صورت هر دو یکسان باشدت / |
در صفت فرق فراوان باشدت |
|
گر، پلیدی گم شود در بحر کل / |
در صفات خود فروماند به ذل |
|
لیک اگر، پاکی درین دریا بود / |
او چو نبود در میان زیبا بود |
|
نبود او و او بود، چون باشد این؟ / |
از خیال عقل بیرون باشد این |
فقر: در اصطلاح عرفان فقر با فقر دنیوی فرق دارد . ابوتراب نخشبي گفت: حقيقت غنا آنست که مستغني (بی نیاز ) باشي از هر که مثل تست و حقيقت فقر آنست که محتاج باشي بهر که مثل تست .
فنا: سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسيله کثرت رياضات حاصل شود و نوع ديگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عزت باريتعالي و مشاهده حق