سفارشی برایِ خدا
ترلانجان از دوستانمان در کلاس NLP است. زنی حدودا ۶۰ ساله با چهرهای جدی. تا با او همکلام نشوی، به مهرِ بیپایانِ وجودش دست نمییابی. او چندین بار برای مهاجرت اقدام کرده بود، اما به نتیجه نرسیده بود. در زمستانِ سالِ گذشته که خواهرش قصدِ بازگشت به آمریکا را داشت، چمدانها را بست و با مهری جان راهی شد. مدتی قبل در کلاس، اشاره کرد که دنبالِ کار میگردد. جلسهی قبل گفت که کار پیدا کرده است. از او خواستیم که دربارهی کارش توضیح دهد. ترلان اینطور شروع کرد: «کارِ من تو حیطهی تجهیزات پزشکیه. خیلی دوسِش دارم. چه خوب که کارهایِ قبلی جور نشد. تایمِ کاریم عصرها است تا ۱۰ شب. شنبه و یکشنبه تعطیلم. محلِ کارم تا خونه ۱۰ تا ۱۲ دقیقه فاصله داره. قبلا هم آگهیش رو دیده بودم اما شرایطم مناسب نبود که پیگیر بشم. فکر نمیکردم که پذیرفته بشم، اما شد. زبانم خیلی خوب نبود، تخصص هم نداشتم. وقتی چیزی رو بلد نیستم و بهشون میگم، بهم میگن تو کار یاد میگیری. وقتی میگم زبانم خوب نیست، بهم میگن از نرمافزارهایِ ترجمه استفاده کن. خلاصه همه چی دست به دستِ هم داد و شد. راضیم.»
شیرینجان گفت: «ترلان جون شما اینجوری به خدا سفارش داده بودید.»
جملهی شیرین را با خودم تکرار میکنم. سفارشی به خدا. مگر میشود به خدا هم سفارش داد؟ درخواست و دعا را شنیده بودم، سفارش را نه. ظاهرا خدا سفارشها را میپذیرد و آن را به بهترین شکلِ ممکن که خودش صلاح بداند تحویل میدهد. شما تا بهحال به خدا سفارشی دادهاید؟ پاسخ خدا چه بوده است؟ اگر دوست داشتید از تجربههایتان برایم بنویسید. تجربهای از رنگِ سفارشی برایِ خدا.
✍️ زری عارضی
📅 ۱۹ شهریور ۱۴۰۳