«در این ظلمت بیارام» آغازی درخشان برای کارنامه نویسندهای است که بعدها با تسلط بیشتری توانست دغدغههای بزرگ خود درباره تاریخ، شر، و شکنندگی روح انسان را در قالبهایی داستانی و پرنفوذ بیان کند.
به گزارش هفت گرد، لیلا عبداللهی، مترجم در یادداشتی بر کتاب «در این ظلمت بیارام» نخستین رمان ویلیام استایرن نویسنده شهیر آمریکایی با عنوان «سقوطِ انسان» نوشته است: نخستین رمان ویلیام استایرن، نویسنده جوان و کهنهسرباز نیروی دریایی آمریکا، با عنوان «در این ظلمت بیارام» (۱۹۵۱)، از همان آغاز تحسین منتقدان را برانگیخت و نوید ظهور نویسندهای را داد که توانایی آفرینش روایتهای پرشور و جسورانه را دارد. این رمان که روایتگر فروپاشی یک خانواده جنوبی در شهری خیالی بهنام «پورت وارویک» (با الهام از زادگاه نویسنده، نیوپورت نیوز در ویرجینیا) است، برای استایرن جایزه رُم (Rome Prize) را به ارمغان آورد؛ جایزهای معتبر از سوی آکادمی هنر و ادبیات آمریکا در رم. بسیاری آن را یکی از قدرتمندترین نخستین آثار ادبیات قرن بیستم دانستند، چنانکه نورمن میلر بعدها از آن بهعنوان یکی از رمانهایی یاد کرد که «درک فردی از شرّ را با قدرت بیان میکند.» این رمان توسط افشین رضاپور ترجمه و از سوی نشر آگه منتشر شده است.
در مرکز داستان، خانواده لافتیس قرار دارد: میلتون، وکیل متوسط و دائمالخمر؛ هلن، همسر تلخکام و روانپریش؛ و دو دخترشان- مادیِ معلول و پیتونِ زیبا و آشفته. از همان ابتدا، سرنوشت این خانواده محکوم به تباهی است. استایرن با چیرهدستی، تباهی اخلاقی، روانی و عاطفی این خانواده را به تصویر میکشد؛ با نثری پرشور، پرآبوتاب و در عین حال مالیخولیایی که میراث نویسندگانی چون ویلیام فاکنر، توماس وولف و جیمز جویس را بر دوش میکشد. بااینحال، برخی منتقدان از زیادهروی در «تحمیل رنج» به شخصیتها سخن گفتهاند: گویی استایرن از نمایش درد و خودویرانگری لذت میبرد. روایت غیرخطی و پُرفلاشبکِ رمان، بهرغم مهارت تکنیکی، گاه ضربآهنگ داستان را مختل میکند و تعلیق را از میان میبرد. با وجود این، صحنههایی از این کتاب – بهویژه سکانسهای روانشناختی و گفتوگوهای پرتنش خانوادگی- با چنان قدرتی نوشته شدهاند که تأثیرشان تا مدتها در ذهن باقی میماند.
همانطور که ویلیام استایرن بعدها در مصاحبهای اذعان کرد، همه آثارش حول محور «گرایش فاجعهبار انسانها به سلطه بر یکدیگر» شکل گرفتهاند. تجربه سربازی در جنگ جهانی دوم، درک از بیقدرتی فرد در برابر قدرتهای تاریخی و ساختارهای اجتماعی، و مواجهه با شرّ در سطوح فردی و جمعی، همگی در شکلگیری جهانبینی او مؤثر بودند. او میگفت: «انسان همیشه فقط به فاصله یک تار مو از فاجعه قرار دارد.»
این تم در آثار بعدی او نیز استمرار یافت: «خانه را آتش بزن» (۱۹۶۰): رمانی با حالوهوای داستایفسکیوار درباره گناه، بخشایش و قتل؛ «اعترافات نات ترنر» (۱۹۶۷): روایتپردازی خیالی از رهبری قیام بردگان در ۱۸۳۱؛ رمانی که جایزه پولیتزر برای داستان را برای استایرن به ارمغان آورد و همزمان با ستایش و جنجالهای سیاسی روبهرو شد؛ «انتخاب سوفی» (۱۹۷۹): شاهکار استایرن و اثری درخشان درباره یک بازمانده آشویتس، که به فهرست ۱۰۰ رمان برتر قرن بیستم به انتخاب کتابخانه مدرن راه یافت. این رمان بعدها با بازی مریل استریپ به فیلمی موفق نیز تبدیل شد. در سال ۱۹۹۰، استایرن با اثر خاطرهگونهاش «ظلمت آشکار» پرده از افسردگی عمیق و تجربه نزدیکیاش با خودکشی برداشت؛ کتابی صریح، روشن و شجاعانه که به یکی از نخستین تلاشهای موفق برای توضیح ادبی تجربه بیماری روانی بدل شد.
استایرن در رمان «در این ظلمت بیارام»، داستان فروپاشی یک خانواده جنوبی را روایت میکند. خانواده لافتیس شامل میلتون، وکیل متوسط و دائمالخمر؛ هلن، همسر روانپریش و تلخکام؛ و دو دخترشان، مادیِ معلول و پیتونِ زیبا و سرخورده- از همان صفحات ابتدایی، محکوم به نابودیاند. مرگ و ویرانی روانی و اخلاقی در تاروپود زندگی این خانواده تنیده شده است.
«در این ظلمت بیارام» مملو از صحنههایی است که بهطرز خیرهکنندهای نوشته شدهاند. استایرن در خلق شخصیتهای فرعی استادانه عمل میکند و زوجِ بدبختِ میلتون و هلن را چنان ملموس و واقعی ترسیم میکند که در ذهن خواننده ماندگار میشوند:
«روز کریسمس روز مزخرفی بود. جهنمی به تماممعنا. لافیتس با سردرد بیدار شد و از نور خورشید فهمید که دیر شده و پسمانده یک حس تلخ به او گفت که حواسش باید به آن روز پرمخاطره باشد. خانه ساکت ساکت بود؛ نه فریادهای آکنده از شادی، نه زمزمههای هیجانزده- سکوت محض. شبیه خانهای بود که کسی مبتلا به بیماری لاعلاجی در آن خوابیده باشد. با طعم بدی در دهان از تخت بیرون رفت. به ساعتش نگاه کرد. احتمالا هلن و مودی به کلیسا رفته بودند. آن بیرون، خلیج نیمهیخزده بود، اما آب آبیِ در معرض دید خیرهکننده مینمود؛ سفید و آبی در کنار هم شفاف و بهیادماندنی شده بودند، مثل روز رنگشدهای در تقویم، بدون رنگهای مات گوشه و کنار کاغذ. اما در دوردستها در شمال، ابرها جمع میشدند و وعده برف بیشتری میدادند. ریشش را دقیق تراشید و لباس پوشید و پاورچین به اتاقی که پیتون در آن خوابیده بود رفت. پای تخت کنار او ایستاد و با بوسهای بیدارش کرد. پیتون شانه به شانه شد، کش و قوس آمد و سرش را توی بالش فروکرد و گفت: خدایا خمار خمارم.»
«در این ظلمت بیارام» با همه نقاط قوت و ضعفش، آغازی درخشان برای کارنامه نویسندهای است که بعدها با تسلط بیشتری توانست دغدغههای بزرگ خود درباره تاریخ، شر، و شکنندگی روح انسان را در قالبهایی داستانی و پرنفوذ بیان کند. خواندن این رمان هنوز هم تجربهای فراموشنشدنی است، اگرچه بهتر است آن را نه یک تراژدی کلاسیک، بلکه یک درام پراحساس درباره سقوط و بیهودگی بشر دانست.