موسیقی یک مؤلفه محوری در ساخت فیلمهاست، حتی اگر متوجه آن نشده باشید.
قبل از سالهای ۱۹۲۰
در دوره سینمای صامت، گفتگویی در فیلمها وجود نداشت، ولی فیلمها کاملاً بی صدا نبودند.
فیلمسازان آن زمان میدانستند که مخاطب برای افزودن عمق به تصاویر دو بعدی که روی صفحه نمایش مشاهده میکند، به چیزی بیشتر نیاز دارد.
از آنجا که در آن زمان امکان افزودن موسیقی به فیلمها وجود نداشت، فیلمسازها موسیقی را در حین پخش فیلم، به شکل زنده اجرا یا پخش میکردند، درست شبیه همان چیزی که در تئاترها رایج بود. پخش موسیقی علاوه بر آن، صدای بلند پروژکتورهای آن زمان را هم پوشش میداد.
موسیقی زنده هم میتوانست هر چیزی باشد، از یک پیانوی دیواری گرفته تا یک کوارتت زهیِ استاندارد. و نوازندگان معمولاً موسیقی را در زمان پخش فیلم، به شکل بداهه مینواختند، اگرچه بعدها موسیقی را به خاطر سپردند و شروع به نواختن موزیک یکسان برای هر فیلم کردند.
موسیقی زنده دین خود را به فیلمهای کمدی ادا کرد، چون موزیسینها توانسته بودند موسیقی را با حرکات تند و تیز فیلمهای آن عصر، هماهنگ کنند.
دهه ۱۹۲۰
با پیشرفت فناوری تا دهه ۱۹۲۰ ، امکان افزودن صدا به فیلم فراهم شد. یعنی نه فقط مکالمهها، بلکه موسیقی هم به فیلم افزوده شد.
در حالی که در ابتدای این دهه هنوز هم کمدیهای پر سروصدا (اسلپ استیک) پر رنگتر بودند، اما اواخر دهه ۱۹۲۰ موزیکالها جایگزین آنها شدند.
این موزیکالهای اولیه به شکل محسوسی، مبتدیانه بودند. با شروع موسیقی، تمام حرکات متوقف میشد تا موسیقی در فیلم گنجانیده شود و هنرپیشهها بتوانند آواز بخوانند.
هرچند که در آن زمان، همین پیشرفت انقلابی در عرصه فیلمسازی محسوب میشد و مخاطبان از این عدم تداوم آزرده نمیشدند. در دهه بعد، موسیقی فیلم، گامهای بزرگی رو به جلو برداشت.
دهه ۱۹۳۰
در آغاز دهه ۱۹۳۰ ، فضای فیلمها تا حدی از موزیکال فاصله گرفت چون در آن زمان فیلمسازان دریافتند که چگونه از موسیقی به عنوان عنصر محرک احساسات استفاده کنند. آنها شروع به استفاده از موسیقی کلاسیک کردند تا با استفاده از آن، از روند قصه و شخصیتهای داستانِ فیلم پشتیبانی کنند.
در طی این دهه، کارگردانان شروع به استفاده از موسیقیهایی کردند که کاملاً مختص فیلم آنها باشد، در نتیجه برای ساخت موسیقی کار خود را با آهنگسازان آغاز کردند. اولین موسیقی متن کاملاً انحصاری برای فیلم، در سال ۱۹۳۳ توسط مکس اشتاینر افسانهای برای فیلم کینگ کنگ نوشته شد.
بعد از اواسط دهه ۱۹۳۰ ، فیلمسازان با آهنگسازان همکاری تنگاتنگی پیدا کردند. رایج بود برای فیلمها موسیقیهای محرکی ساخته شود که فراتر از موسیقی “وسترن قدیمی” ساخته شده در آغاز دهه بودند.
امروزه هنوز هم فیلمسازان به دنبال موزیسینهایی هستند که متخصص نوشتن موسیقی فیلم باشند.
دهه ۱۹۴۰
در واقع اواخر دهه ۱۹۳۰ بود که فیلمسازان به قدرت موسیقی جَز در فیلمهای خود پی بردند. اما این امر در دهه ی ۴۰ بیشتر رواج یافت.
استفاده از موسیقی جَز برای فیلم نوعی شکاف نژادی ایجاد کرد.
وقتی فیلمسازان میخواستند لحظات سرگرمی و جشن را به تصویر بکشند ، بیشتر از نوعی جَز سویینگ شکل استفاده میکردند که در آن از ویولن و سایر سازهای سمفونیک استفاده میشد. این ورژن همگن سازگار شده، به “جز سفید” معروف بود و به مخاطبان سفید پوست، نوعی از موسیقی غریب را ارائه میداد.
این امر به آنها اجازه داد که با گذشت زمان، موسیقی خالصتر و لطیفتر جَز را با ترومپتها و ساکسفونها ترکیب کنند که به آن “جز سیاه” گفته میشد و از آن برای نشان دادن شخصیتهای بیاخلاق، یا در زمانی که نزاعی رخ میداد، استفاده میشد.
دهه ۵۰
اگرچه ارائه موسیقی سمفونیک هنوز هم در دهه ۱۹۴۰ وجود داشت، اما در دهه ۱۹۵۰ با محبوبیت وسترن اسپاگتی، بازگشتی باشکوه را رقم زد.
آهنگسازان مجبور بودند موسیقیای بنویسند که در حد وسیعی در بیان صحنههای فیلم نوشته شده باشد، و در عین حال به اندازه کافی بزرگ باشد تا بتواند فضاهای خالی فیلم را پر کند.
بنابراین آهنگسازان، موسیقی را برای ارکستر کامل مینوشتند و گیتار توَنگی و ترومپت اسپانیایی را به آن اضافه میکردند تا صدایی وسترن بدست آورند. این موسیقی به عنوان زمینهای برای تعقیب و گریزهای بر روی اسب و نبردهای با اسلحه مورد استفاده قرار میگرفت و امروزه هم مشابهش در کارتونها وجود دارد.
دهه ۱۹۶۰
دهه ۱۹۶۰ دوران موسیقی غیر عادی و نا مطبوع بود. که دلیلش را میتوان محبوبیت فیلمهای علمی تخیلی و تعلیقی در طی این دهه عنوان کرد.
آهنگسازان آوانگارد در حال استفاده از سازها به روشهای جدید و غیر معمول بودند. به عنوان مثال، به جای اینکه گیتار را بنوازند، به پشتش ضربه میزدند تا صدایی غیر معمول و غیرقابل شناسایی ایجاد کنند و بتوانند بر تعلیق موسیقی بیفزایند.
در همین حین، موزیکالها بازگشتی نصفه و نیمه داشتند.
در این دهه طلیعههای استفاده از موسیقی راک در فیلمها پدیدار میشدند که پس از آن بسیار مورد استقبال عموم مردم قرار گرفت.
دهه ۱۹۷۰
تجربیاتی که در دهه ۶۰ حاصل شده بود، در دهه ۷۰ افول نیافت. اما تولید موسیقی فیلم، به تکنیکهای کلاسیکی بازگشت که دهه های قبل مورد اقبال بود.
آهنگساز جان ویلیامز نقشی محوری در این بازگشت داشت. او در سال ۱۹۷۷ با نوشتن موسیقی متن فیلم جنگ ستارگان، موجبات این بازگشت را فراهم کرد تا میراث آهنگسازان مشهوری نظیر مکس اشتاینر را دوباره زنده کند. به شکلی که جمع کثیری از آهنگسازان برای نوشتن موسیقی متن، به این ریشههای اولیه رجوع کردند.
در همین حال، موزیکالپها رو به زوال بودند. با این وجود، باید توجه داشت که در این دهه و در سال ۱۹۷۵، سینما دوستان برای اولین بار به تماشای فیلم Rocky Horror Show نشستند.
دهه ۱۹۸۰ و دوران پس از آن
اصوات سینتی سایزری در فیلمها برای اولین بار در دهه ۱۹۸۰ به کار رفت و انقلابی در موسیقی متن فیلمها بوجود آورد. این بدان معنی بود که میشد موسیقی یک فیلم کامل را فقط با استفاده از یک اجرا کننده، به انتها رساند. همچنین آهنگهای پاپ – خصوصاً راک معاصر – توانستند به پایهای برای موسیقی فیلمها تبدیل شوند.
امروزه، با پیشرفتهای مداوم تکنولوژی، موسیقی فیلم میتواند چنان دقیق، قصه و شخصیتهای فیلم را برجسته نشان دهد که تماشای فیلم را به تجربهای واقعی تبدیل کند.