عادل ایرانخواه/ جامعهشناس
به تعبیرِ کوهن، مردِ کلاهبردار هرگز ظاهر نمیشود مگر در جامههایِ مبدلش، چراکه او ورایِ جامههایِ مبدلش اصلا وجود ندارد. او فقط یک کلاهبردار است که هر دم سر و شکلی به خود میگیرد.
جاش کوهن در کتابِ چگونه فروید بخوانیم ( برای توضیحِ «ناخودآگاه») به رمانی از هرمن ملویل ارجاع میدهد که ماجرایش عمیقا جذاب و تاویلبردار است؛ رمانِ کلاهبردار! در روز اول آوریل همان روزی که در فرهنگ غربی به روز دروغگویی شناخته میشود کشتیِ فیدل (به معنی اعتماد) غریبهای را سوار میکند که هیچکس نمیداند کیست و چهکاره است؟ در هر یک از بخشهایِ چهلوپنجگانه رمان، ما با شخصیت جدیدی مواجه میشویم که سوءظنِ ابتداییِ مخاطبانش را پس میزند و به خوشبینی بدل میکند. یک دروغگو با جامههای مبدل که بر کشتی اعتماد سوار شده است. کلاهبرداری که تا جایی که ملویل او را روایت میکند 45 نقابِ متفاوت بر چهره میزند.
تردستی ملویل این است که او هیچگاه فاش نمیکند در پسِ این نقابها و شخصیتها چه کسی بوده؟! نه تنها نقاب از چهره کلاهبردار نمیافتد، بلکه با تکثیر لاینقطعِ نقابهای کلاهبردار، رویارو میشویم. به تعبیرِ کوهن مردِ کلاهبردار هرگز ظاهر نمیشود مگر در جامههایِ مبدلش، چراکه او ورایِ جامههایِ مبدلش اصلا وجود ندارد. او فقط یک کلاهبردار است که هر دم سر و شکلی بهخود میگیرد. شاید همین مسئله است که ملویل هم پس از برشمردنِ 45 شمایل از این کاراکتر او را رها میکند. چرخهای بیپایان از بی سر و شکلیِ یک انسان که ورایِ همه تبدیل و تبدلاتش تنها خصیصه ثابتش همین متلونالمزاجی و کلاهبرداریست. یک شخصیتِ بیشخصیت!
صد البته که ما همان چیزی هستیم که وانمود میکنیم و چهره ما همان نقاب ماست و صد البته که فقط احمقها تغییر نمیکنند و بحث بر سرِ ذات و کنهِ وجودِ انسانها نیست یا سکون و ثابت ماندنِ آنها. بلکه مسئله بر سرِ نسبتِ بین نقابهاست! اینکه این نقابها چه نسبتی با یکدیگر دارند؟!
یا اینکه تغییر به چه میزان و وسعتی و بنابر چه دلایلی رخ داده است؟ به چه چیز آری گفته شده و به چه چیز نه ؟! فروید شخصیت را پدیدهای سلبی میدانست. بدونِ سرکوب، شخصیت قوام نمییابد. از این حیث کسانی بیشخصیت و در واقع فاقدِ کاراکتراند که در تشکیلاتِ روانیشان، این سرکوب اتفاق نمیافتد، امری که قاعدتا نمود بیرونی هم مییابد و فقط امیالِ درونی را در بر نمیگیرد، افرادی که به هیچچیز و هیچکس و هیچ موقعیتی نه نمیگویند، به ورطهای از هرزگی میافتند که عملا نه خود و نه دیگران نمیتوانند تعریفی ولو گل و گشاد و سیال از آنها ارائه کنند مگر شخصیتهایی که بیشخصیتاند و بهصورتِ چرخهای با نقابشان، در هر مقطعی کلاهِ عدهای را برمیدارند. آنها نه تنها بیش از هر جانورِ دیگری پوستاندازی میکنند بلکه منفعت طلبیشان ایجاب میکند که گاهن برگردند و پوست قبلیشان را به فراخور وضعیت تن کنند. همین مسئله است که هم خود و هم دیگران از روایت کردنِ آنها درمیمانند، از تعریف کردنِ داستانی دربارهشان که مشخص کند چه کسی هستند؟! از همین روست که این بی محتواییشان در فرم رمانِ ملویل بیان میشود و آن را مغشوش میسازد. 45 جلوه مبدل که یکتنه، یک بالماسکه است و لاجرم نامی نمییابد، به جز کلاهبردار.