سالها سکوت و سانسور و محدودیت باعث شد تا واکنش دادن به هر چیزی و هر کسی جزوی از فرهنگ ایران شود. گویی اگر واکنشی نشان ندهیم دچار خبر سوختگی میشویم و سرعت بر استدلال درست به گونهای پیشی میگیرد که بعد از هر واکنش باید شرمسار باشیم یا زبانی برای توجیه بر لب آوریم.
زهرا امیر ابراهیمی کسی بود که بیش از هر کس دیگری از 70 میلیون ایرانی تا سالها نیش شنید و به قول خودش چه بسا بسیاری از این جماعت انتظار داشتند تا او خودکشی کند تا به قهرمانی قربانی شده تبدیل شود تا بدینگونه مورد لطف و ترهم واقع شود. اما او ایستاد. سکوت کرد و ماند. ماند تا قهرمان زندهای باشد نه برای جامعهای که در پس سرکوب شدگی سرکوب میکند، که برای خودش قهرمانی باشد در کنار مردمی که با تمام ناملایمات همچنان دلش با آنهاست.
به قول گلشیفته فراهانی باید سلحشورانه ایستاد و ادامه داد و باید به یاد داشت نمیتوان همه آدمها را راضی کرد.. تنها باید راهی را که در پیش گرفتهایم ادامه دهیم تا به هدف برسیم.
زر با چهرهای شاد در جشنواره کن حاضر شد و بدون طنازیهای زنانه نظر عکاسان را به خود جلب کرد. با لباسی که در عین سادگی ترکیبی از رنگهای ایرانی را در گره فرشهای دستبافت در ذهن مخاطب تداعی کرد. بدون آنکه حاشیهای برای خود ایجاد کنند. او در پایان مراسم کن بار دیگر با کلامش نظرات را به سمت خود معطوف کرد. از محکومیت به آزادی گفت. اما این آزادی بندی از ترک اجباری است که خود انتخاب گرش نبود و شاید تنها ولسون لندون، فرهادی و گلشیفته عمق این حرف را درک کنند.
زر کلامش را به زبان پارسی برای همدردی با ایران و آبادان آغاز کرد. آغازی که نشان داد تبعید اجباری کینهای برای انزجار ملی در قلب او نکاشته است.
زهرا امیر ابراهیمی، گلشیفته فراهانی و اصغر فرهادی نماینده این تفکر هستند که اگر میخواهی از سقف تعیین شده در ایران بلندتر باشی باید از خاکی که هویت تو بدان وابسته است رها شوی. رهایی که منجر به محکومیت به آزادی میشود.