نماد سایت پایگاه خبری هفت گرد

معرفی مهمترین کارگردانان تئاتر جهان (قسمت پنجم: اروین پیسکاتور )

اورین پیسکاتور - تئاتر

اروین پیسکاتور

کارگردان و تهیه‌کننده شهیر آلمانی و مبدع تئاتر روایی بود.وی با پشت سر گذاشتن تجربیاتی در تئاتر پرولتایی در ۱۹۲۰ و تئاتر مرکزی از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۴ به عنوان کارگردان در تئاتر فولکس بون استخدام شد.از ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۷ کوشید درام پرولتایی را برای کارگران اجرا کند و در واقع یک دستگاه تبلیغاتی برای کمونیسم بوجود آورد. از ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۸ تکنیک‌های وی باعث بوجود آمدن تئاتر روایی گردید که بعدها برتولت برشت نمایشنامه‌نویس شاخص آن گردید.

پیسکاتور در تئاتر مرکزی از ۱۹۲۱م تا ۱۹۲۴م بعنوان کارگردان در تئاتر فولکس بوون( توده‌ها) استخدام شد . پیسکاتور از ۱۹۲۴م تا ۱۹۲۷م تلاش کرد تا به جای اجرای نمایشنامه‌های معمولی برای تماشاگران طبقه متوسط که عموم تماشاگران، کارگران بودند، نوعی درام به نام درام پروتالیایی به راه اندازد. انجام این کار مستلزم تغییراتی در نوشته های تئاتری بود. لذا با دستکاری‌هایی در نمایشنامه‌ها، متونی تبلیغاتی و متناسب با اندیشه های مارکسیستی بوجود آورد. انجام این کار جنجال‌هایی را در پی داشت. این جنجال‌ها بعد از سه سال کار در تئاتر فولکس بوون باعث ترک آنجا توسط پیسکاتور شد. در سال‌های ۱۹۲۷م و ۱۹۲۸م پیسکاتور فنونی را به آزمایش گذاشت و تجربه کرد و اساس تئاتری را ریخت که بعدها به تئاتر حماسی مشهور شد. او در اجراهای خود برای تفهیم والقا نظرات خود در نمایش از انواع تمهیدات تئاتری یا سینمایی، تصویری و وسائل صحنه از جمله فیلم‌های انیمیشن ، چرخهای مختلف دندانه دار روغن کش، انواع قطعات دکور، آکسسوار استفاده کرد تا مرزی مشخص و پر رنگ بین وقایع صحنه و موقیت‌های زندگی واقعی ترسیم کند. تئاتر پیسکاتور را می‌توان تئاتر سیاسی- اجتماعی دانست که وسیله‌ای برای اعتراض و بیان سیاسی است.

به جرات می توان گفت که پیسکاتور به جنبه‌های هنری، ذوقی و رومانتیکی تئاتر توجه‌ای نداشت بلکه آن را وسیله ای برای اعترض می‌دانست. بازیگر پیسکاتور قبلا آموزش سیاسی می‌دید. او می‌گفت:« بازیگر و کارگردان برده نویسنده نیستند، آن‌ها باید در خدمت زمان خود باشند

در مجموع پیسکاتور از متن مکتوب فاصله می‌گرفت و می‌کوشید به متن مفهوم این زمانی و جهانی بدهد. در اجرای نمایشنامه  «راسپوتین» که موفقترین کار دهه ۱۹۲۰م او به حساب می‌آمد، تماشاگران نه فقط تماشاگر، که شرکت کننده در این درام بزرگ فروریزی امپریالیسم بودند. بطوری که در پایان نمایش تماشاگران بصورت خود جوش به بازیگران پیوستند و هم آواز با آنان سرود « انترناسیونال» را خواندند.

پیسکاتور با روی کار آمدن آدلف هیتلردر سال ۱۹۳۳ آلمان را ترک و در سال ۱۹۳۹ به آمریکا مهاجرت کرد. در آمریکا تا سال ۱۹۵۱ در نیواسکول و مرکز مطالعات اجتماعی تدریس می‎کرد و گه‌گاه نمایش‌هایی را در نیویورک و شهر های دیگر آمریکا به صحنه برد.

پیسکاتور هم چون میرهولد شروع به استفاده از ساختارهای دراماتیک انعطاف پذیری کرد که امکان وارد کردن موسیقی و حرکات موزون و پروژکشن و فیلم آمار و میان نویس را در کار به وجود می‌آورد. پیسکاتور برای حزب کمونیست آلمان نمایش‌های سفارشی اجرا می‌کرد و این وظیفه را به خوبی انجام می‌داد. پیکسکاتور نظام موجود را مورد مواخذه قرار داده و سعی می‌کرد به صورت متقاعد کننده ای ضرورت انقلاب را ثابت کرد . تاتر پیسکاتور داستان تلاش او برای این امر بود وی برای مدت کوتاهی
پیسکاتور – بونه را راه اندازی کرد با شکست این پروژه آلمان را ترک کرد قبل از رفتن به ایالات متحده مدتی به عنوان کارگردان سینما در شوروی کار کرد. در سال 1951 به آلمان بازگشت هر چند او به عنوان کارگردان مستقل و بعدها به عنوان مدیر تاتر فراین فولکسیونه به کارش ادامه داد اما دیگر آثار قدیمی خود را پشت سر گذاشته بود.

تأسیس جمع دراماتورژیکی

این پیسکاتور بود که برای اولین بار ایده «دراماتورژی اپیک» را به ویژه در اقتباسی که از نمایشنامه ی پرچم‌ها اثر آلفونس پاکه در سال 1924 انجام داد، مطرح کرد. اگر به گذشته برگردیم، میبینیم که پیسکاتور می‌گوید اهداف شکل گرایانه‌اش عبارت است از: «تعمیم کنش و صراحت بخشیدن بر یک کنش، به این معنا که کنش مستلزم پیگیری نمایشنامه فراتر از چارچوب های نمایشی آن است.» پیسکاتور در آثارش از مونتاژ، مثلاً به کارگیری فیلم در میان پرده‌ها، پخش متن‌ها و مطالب مستند در حین اجرا، لایه‌هایی از اجرای تاریخی شده را در روی صحنه آفرید.

پیسکاتور فردی ادبی نبود، و نیاز به یک دراماتورژ داشت که با او کار کند . آنطور که خودش می‌گوید: «در پرتو مواضع سیاسی ما از نو متن‌ها را بازنویسی کند و صحنه‌های تازه ای را بنا کند که مناسب ایده‌های اجرایی من باشد و کمک کند که متن اجرا شکل بگیرد» . او همچنین انتخاب بازیگر و ویرایش متن را به عهده دراماتورژ می‌گذاشت، او در سرش یک گروه تئاتری مشترک الفکر را پرورش داده بود که با هم کمک بکنند. تا ایده‌های او که بر مبنای تئاتر سیاسی-مارکسیستی بود روی صحنه پیاده بشود. باز هم این پیسکاتور بود که «الگوی (جمع دراماتورژیکی)[ را به نحوی مشابه برای کارگروه آنسامبل برلین توسعه بخشید. هرچند که حتی با ورود او به آنسامبل هم، در عمل، ایده آل محقق نشد و همچنان تنش‌هایی میان خواست‌های فردی و تصمیمات جمعی باقی ماند.»

قسمت اول – آندره آنتوان

قسمت دوم – کنستانتین استانیسلاوسکی

قسمت سوم _ ماکس راینهارت

قسمت چهارم _ وسوالد میرهولد

 

خروج از نسخه موبایل