کاش بیحوصلگی هم یک انتخاب باشد!
حوصله و بیحوصلگی موضوعی متعلق به دنیای جدید است. در جامعه ماقبل صنعتی و جوامع کشاورزی بیحوصلهگی مسئلهای در زندگی روزمره نبود.
به گزارش هفتگرد به گفته فردین علیخواه؛ جامعهشناس، این روزها در برخی از خانوادهها کودکان به اتاقشان میروند، در را به روی دیگران میبندند و وقتی والدین از آنان میخواهند تا به سایر اعضای خانواه محلق شوند با صورتی عبوس میگویند: «حوصله ندارم». برخی از دختران و پسران که ملاقات ازدواج داشتهاند پس از قرارِ نخست، طرف مقابلشان را پسند نمیکنند چرا که او را حوصلهسربر و کسالتآور میدانند. ما به خانه بعضیها با اشتیاق میرویم و به خانه بعضیهای دیگر با اکراه، چون معتقدیم از در و دیوار بعضی از خانهها کسالت میبارد و فضایشان بسیار حوصلهسربر است. گویی حوصلهسربر بودن و حوصله نداشتن دارد جای خودش را در زندگی روزمره ما باز میکند.
در سالنهای انتظار تلویزیون میگذارند. در سالنهای انتظار مجله و روزنامه میگذارند، اغلب هم مجلاتی که موضوعشان زندگی است. حتی یکی از اقسام مبلها و صندلیهایی که در کارگاهها و کارخانهها تولید میشود صندلیهای انتظار است. این گمان وجود دارد که به هنگام انتظار، بیحوصلگی به سراغ آدمها میآید و بیحوصلگی، کُشنده است. گمان میشود که بیحوصلگی میتواند انزجار ایجاد کند. بیحوصلگی میتواند یأس بیافریند.
بیحوصلگی یا حوصله سربر بودن
باید بین داشتن یا نداشتن حوصله (بیحوصلگی)، که امری شخصی است با «حوصله سربربودن» تفکیک قائل شد. اولی برداشت ما درباره اوقات خودمان است. ما گاهی حوصله داریم و گاهی نداریم. بیحوصلهگی معمولا وضعیت مثبتی تلقی نمیشود. دوست داریم از شرش خلاص شویم. دوست داریم دست از سرمان بردارد. قابل تامل آنکه، بیحوصلگی فقط شامل موقعیتی نیست که کاری برای انجام نداریم. کاری که سخت در حال انجامش هستیم هم میتواند کسالتآور شود و بیحوصلهمان کند. ما همچنان که مشغول انجام آن هستیم با بیحوصلگی دست و پنجه نرم میکنیم.. معمولا کارهای یکنواخت و روتین میتوانند چنین باشند. گمان میکنم به همین دلیل برخی از کمپانیهای مشهور جهان به کارکنان خود اجازه دادهاند در فضای کار تنوع و گوناگونی ایجاد کنند. آنها میخواهند کسالتآور شدن کار و حوصله سربر شدن فضا به سراغ کارکنانشان نیای.
در مقابل، حوصله سربر بودن، معمولا قضاوتی است که درباره دیگری داریم. آدمها، اشیاء، مکانها، حرفها و افکار، همه میتوانند حوصلهسربر شوند. با توجه به این اوصاف، این پرسش مطرح است که آیا میتوان گفت حوصله تبدیل به ارزشی اجتماعی در زندگی روزمره ما شده است، و ما طبق همین ارزش اجتماعی درباره دیگران قضاوت میکنیم؟ مثلا همانطور که میگوییم فلانی آدم بامحبتی است میگوییم فلانی آدم کسالتآور یا آدم حوصلهسربری است؟ به نظرم پاسخ مثبت است.
خود را از بیحوصلگی نجات دهیم
آیا بیحوصلگی یک انتخاب است یا آرام آرام به سراغمان میآیند و بر ما چیره میشود؟ اینگونه به نظر میرسد که ظهور بیحوصلهگی دست خودمان نیست ولی مرور راهکارهایی که روانشناسان برای حل مشکل بیحوصلگی ارائه میدهند بیانگر آن است که نجات از بیحوصلگی دست خودمان است. در واقع بیحوصله شدن یک انتخاب نیست ولی میتوان موقعیت را از حوصلهسربر بودن بیرون آورد.
حوصله و بیحوصلگی موضوعی متعلق به دنیای جدید است. در جامعه ماقبل صنعتی و جوامع کشاورزی بیحوصلگی مسئلهای در زندگی روزمره نبود. حتی این روزها نیز اگر به اجتماعات کشاورزی بروید یا با سالمندان ساکن اجتماعات کشاورزی و نسلهای قبلتر از خود در این خصوص صحبت کنید میبینید که آنان به ندرت به مسئله بیحوصلگی اشاره میکنند. تکرار مداوم یک کار، یا بیکاری، برای آنان زمینه بیحوصلگی را فراهم نمیآورد. حوصله، ارزشی اجتماعی نبود تا آنان طبق این ارزش افراد و موقعیتها را به دو گروه حوصلهسربر و غیرِ آن تقسیم کنند. این پرسش نیز مطرح است که آیا بیحوصلگی با درجاتی از رفاه و پیشرفت جوامع در ارتباط است؟ یعنی مردمانی که زمان و فراغت بیشتری دارند معمولا با بیحوصلگی مواجهاند؟
بیحوصلگی در زمانه آنلاین
بارها دیدهام که اطرافیان با حیرت این پرسش را مطرح کردهاند که قبلا، یعنی زمانی که اینترنت نبود، آدمها چطور خودشان را مشغول میکردند؟ آخر چطور حوصلهشان سر نمیرفت؟ در همین ارتباط، این پرسش جدی در مطالعه حوصله و بیحوصلگی وجود دارد: آیا میتوان گفت که با فراگیری دسترسی به اینترنت و گردش روز و شب آدمها در دنیای مجازی، احتمال اینکه حوصله کسی سربرود دیگر وجود ندارد؟ شواهد اولیه گویای آن است که این اتفاق رخ نداده است. با وجود شبکههای اجتماعی متنوع و سیطره دنیای مجازی بر زندگی ما، هنوز احساس بیحوصلگی گاه و بیگاه به سراغمان میآید. همانطور که قبلتر گفتم گاهی به هنگام کاری که سخت مشغول آن هستیم نیز بیحوصلگی دست از سرمان برنمیدارد.
میتوان بیحوصله شدن در زندگی روزمره را لحظه درنگ و تامل دید. برخی منتقدان فرهنگی معتقدند که کاش بیحوصلگی هم یک انتخاب باشد. بیحوصلگی گاهی میتواند جرقههای تخیلورزی را روشن سازد. گاهی لازم نیست از وجود بیحوصلگی کلافه شویم. گاهی بیحوصلهبودن میتواند ارزشمند باشد. پدرم راننده کامیون بود. من که دانشآموز مقطع راهنمایی بودم تابستانها همسفر او میشدم. گاهی، برخی جادهها به معنای واقعی کلمه تکراری میشدند. حوصلهام حسابی سر میرفت. از جایی به بعد جاده کسالتآور میشد آنقدر که انگار دیگر چیزی نمیدیدم. شروع میکردم به تخیلورزی. ماشینهایی که از مقابل میآمدند را به شکل آدم میدیدم. احساس میکردم ماشینها هم چهره دارند. یکی میخندد، یکی چرت میزند، یکی گریه میکند، یکی از راه رفتن زیاد خسته است، یکی پیر شده و به انتظار مرگ نشسته است، یکی فکر میکند. حالا دیگر داشتم میدیدم. بیحوصلگی در آن وضعیت برایم مفید بود چرا که تخیل مرا بکار میانداخت. ولی باز بیحوصلگی به سراغم میآمد. تصویر ماشینها هم از جایی به بعد تکراری میشد. شروع میکردم به خواندن نوشتههای روی ماشینهایی که ما در پشت سرشان در حال حرکت بودیم. جملهها هم مرا به خنده میانداخت و هم باعث میشد در حد و اندازه خودم به جهان فکر کنم. راستی، پدرم پشت ماشینش نوشته بود«خیانت مکن».