نیما و 125 سالگی
ظهور نیما در سپهر ادبی کشور، آغاز فرآیند مدرنیته فرهنگی ایران است. در آغاز قرن جدید، پیرمردی که چندان در جامعه ادبی کشور معروف نبود و پس از آن نیز حدود ۲۵ سال، در بایکوت سهمگینی قرار گرفت، قالب قراردادی شعر کهن را به هم ریخت و اسلوبی در سرایش شعر پدید آورد که حتی تا به امروز، مخالفان سرسختی را به خود میبیند.
هفتگرد– مخالفان نیما، فارغ از اندیشههای سیاسی خود، یا به پاس حفاظت از گنجینه چندین هزارساله شعر کهن، مقابل نیما صفآرایی کردند. یا بخیلانی بودند که از سر حسادت، مرتبه پیرمرد را زیرسوال بردند، یا کجفهمانی بودند که نتوانسته بودند غایت اندیشهنگر در طرح این قالب را لمس کنند و یا معدود پرچمدارانی بودند که خود را لایق عنوان پدر شعر نو دانسته و اشعار نیما را بیربط به این حیطه قلمداد میکردند.
اما قدرمسلم، امروز، نیما در ستیغ ادبیات کشور، ماناتر و بهحقتر از تمام مخالفانش، تمامقد ایستاده و تاریخ نیز در برابر این لیاقت، سر تعظیم فرود آورده است.
اینکه نیما در زمان حیات خود میتوانست طیف گستردهای از مخالفانش را حذف کند، سخن گزافی نیست. خود، اما، اشکال را از روحیات و فرصت اندکی میدانست که برای شعر گفتن دارد. معتقد بود بسیار زیاد مینویسد و کمتر منتشر میکند و همین، یکی از شاخصههای رفتاری اوست.
همین روحیه اما پیرمرد را پس از سالها تلاش برای گمنام ماندن، بلافاصله پس از درگذشتش، بر سر زبانها انداخت. معتقد بود به رودخانهای میماند که هر کس، بیسروصدا، از هر کجای آن که میخواهد، میتواند آب بردارد. اهل عرضه کردن بود و میدانست که افکار او، طرفدارانش را به خودیخود، گرد او جمع میکند. همینطور هم شد. کما اینکه بسیاری از بزرگان شعر در طول یک قرن اخیر نیز با اندیشه خود، از طراوت اقیانوس ادبی نیما، آب گرفتند و آن را با اندیشههای خود درآمیخته و بهمانند سهراب سپهری، مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و . . . آن را به انحصار خویش کشیده و امضای مستقل خود را پای آن ثبت کردند.
برخلاف آنچه اندیشیده میشود، انقلاب نیما، محصور در انداختن وزن و قافیه سنتی نیست؛ او اندیشهای مطرح میکند که بر مبنای آن، قسمی تجسمگرایی بر فضای شعر حکمرانی میکند. در همین شکل است که زایش کلمات، نوگرایی میکنند و دقیقا به همین دلیل است که در تطور اشعار نیما، از مونولوگ تا چندپرسونایی دیده میشود. با این مختصات، سرایش شعر به سان نیما، کار دشواری است که تاکنون در قلمفرسایی هیچ ادیبی دیده نشده است. شعری که بیشتر به نمایشنامه میماند و شاعر، از زبان کاراکترهایش، وصفحال میگوید و این فضاسازی، برخلاف تمام فضاسازیهایی است که عبارت «من» در شعرهای شاعران پس از نیما تداعی میکند.
همین کژاندیشیها بود که پیرمرد را افروخته میکرد. گرچه برخی از وفاداران به نیما، اعتقاد داشتند که پیدایش این مسیر انحرافی، بیش از آنکه در نتیجه انقلابیگری شاعران بزرگ پس از نیما باشد، به گردن خود نیماست. چرا که وی هیچگاه انتظام شعر جدید خود را با نظمی درست، به کسی منتقل نکرد و بهرهبرداریهایی که دیگران از این اقیانوس عظیم به عمل آوردند، در نتیجه ادراک محدود آنها از برخی اشعار نیما بوده است. حال آنکه برای رسیدن به پیرنگ اصلی شعر نیما، باید تمامی اشعار او در زمانهای مختلف، فهمیده شد و بعد از آن، به دایره منثور شاعر که شامل نامههای فراوان او میشود، رفت تا این جهان منتظم شعری نیما را فرا گرفت. آنهم برای قالبی که در ابتدا، مایههای رمانتیسم داشت، سپس رئالیستی شد و در انتها که بالغ شد، بر پایههای سمبلیسم اجتماعی ادراک معانی کرد.
در اندیشه نیما، قافیه و وزن، به حساب دیگر گرفته میشوند و کوتاه و بلند شدن مصراعها، در عین بینظمی، بر مبنای نظمی آورده شدهاند. الزام چنین قواعدی، هیچگاه از حوزه فطری نیما، بر روی کاغذ نلغزید و عجیب آنکه پیرمرد که سالها آموزش میداد و مینوشت، چرا هیچگاه صراحتا، اسلوب این قالب و جریان فکری پشت آن را به شکلی سلیس آموزش نداد؟ چقدر پرویز ناتلخانلری و فریدون توللی در این زمینه، به نیما فشار آوردند اما پیرمرد که چشم همه ما بود، تا توانست از زیر پاسخگویی مستقیم و صریح به این پرسش، شانه خالی کرد تا به قول خودش، هر کسی که میخواهد، بیسروصدا، از هر کجای این اقیانوس، آب بردارد.
شاید اگر نیما، دیکتاتورمآبانه، آئین نگارش چنین قالبی را مدون میکرد، شعر او هیچگاه تا این میزان متکثر نمیشد و قالبهای فرامتنی را تجربه نمیکرد.
بنابراین با چنین تفاسیری، دیگر مخالفی بر پایه ایدئولوژی، در تقابل با پیرمرد قرار نمیگیرد. همین زلالی اندیشه، سبب مانایی شعر نیما و حذف تمام رقبا و مخالفان او در طول تاریخ شده است. اینچنین که امروز که ۱۲۵ سال از آن روز پائیزی سرد یوش میگذرد، سپیدار کهن ادبیات، برای زادروز پیرمرد، کلاه از سر برداشته و میلاد این فرزند خلف خود را به جشن مینشیند.