کتاب

در «کوچ اصوات» صداها را جور دیگر بخوانید

محمدحسن جمشیدی در «کوچ اصوات» صداهای گم شده در هیاهوی جهان شاعرانه خویش را به تصویر می‌کشد.

مجموعه داستان «کوچ اصوات» حاوی ماجراهایی‌ست رمزآلود، پر از صداهایی گنگ و آشنا که گهگاه پشت حیرت، تاسف، تأثر، عاطفه و احساس و… پنهان شده‌اند. داستان‌ها پر از حزن‌اند و جای‌جای آن مخاطب بین بغض و گریه و بهت و سکوت می‌ماند.
با توجه به اینکه لزوماً قرار نیست همۀ داستان‌ها پایانی عجیب و شگفت‌آور داشته باشند، بلکه گاهی شگفتی واقعی در طول داستان اتفاق می‌افتد، در این مجموعه نیز مسیر داستان‌ها به گونه‌ای‌ست که خواننده در طی خوانشِ آن به لذت واقعیِ خواندن یک اثر خوب دست پیدا می‌کند. در این مسیر باید میان بعضی واژه‌ها و عبارات کمی نشست، سکوت کرد و اندیشید. مسیری پر از احساس، تصویر، عاطفه، واقعیت‌های قابل درک، نگاه غیرقابل پیش‌بینی نویسنده و…
کوچ اصوات قطعا مخاطبان متفاوت دارد زیرا هر کتابی می‌بایست مخاطب خاص خود را بسازد. فکر می‌کنم مهم‌ترین چیزی که کوچ اصوات به مخاطبش می‌بخشد این است که او را به یک واقعیت بکر که همان جهان اصوات است متوجه می‌کند، اینکه صداها جهانی مستقل دارند و جدا از جسم، دارای پیکری با روح و احساسی مجزا هستند. اصوات بکراند زیرا هیچ‌وقت دست‌کاری نشده و نخواهند شد چراکه از وجود انسان‌ها کوچ می‌کنند و به سرعت به زمان می‌پیوندند. برای همیشه، غیرقابل دسترسی و غیر قابل فتح.
نویسنده در داستان‌هایش صدای مرگ را بارها و بارها به صورت‌های مختلف به تصویر کشیده است و این یعنی صداها می‌توانند نقش خود را به صورت‌های مختلف بازی کنند.
آنجا که مادری منتظر برگرداندن صدای دخترش به قاب زندگی‌ست و پسری که صدای نفس‌هایش دیگر شنیده نمی‌شد.
آنجایی که پیرمرد صدای خالی قبرها را به گوش می‌سپارد و آرام از کنار آن‌ها می‌گذرد و هم‌اینجاست که گاهی صداها فقط نگاه می‌شوند، نگاه زنی لال که هیچوقت نتوانست جای خالی اصوات را برای پیرمرد پر کند.
جایی از داستانی که می‌گوید: صدا میانسال بود. صدایی بی‌اسم و زنگ‌دار که از سینه‌ای سوخته به نایی ۳۶ ساله می‌ریخت. صدایی که تاریکی را شکافته بود و از ابرهای سیگاریِ سردخانۀ تجریش پا گرفته بود و کوچه‌به‌کوچه تا خواجه‌عبدالله پایین آمده بود و یک‌راست سراغ خانه مرد را گرفته بود. مرد صدا را می‌شناخت..
در داستان مرگبان نیز می‌خوانیم: تنها بازی عمرم که خوب بلد بودم ساختن صورتی خیالی برای صداها بود. صداهای گرم صورت‌های سوخته داشتند و صداهای سرد صورت‌های سفید. آنها که زیاد می‌خندیدند کوتوله و زشت بودند، آنها که کم می‌خندیدند، بلندقد و زیبا. گاهی هم میانۀ این دو.
و جایی از داستانی که صدا توسط سکوت منهدم می‌شد و سکوت؛ این بن‌بست ناگهانِ همیشۀ اصوات..
به نظر می‌رسد جدا از فراز و نشیب‌های داستان‌های این مجموعه، جای‌جای تمام داستان‌های کوچ اصوات همه‌و‌همه می‌خواهد بگوید جهانِ اصوات جهانی عجیب و رمزآلود و خارق‌العاده است که نیاز به تأمل بیشتر دارد، نیاز به عمیق شدن، به جور دیگر شنیدن برای درک درست‌ترِ حقایق. حقایقی که گم شده‌اند میان ازدحام همیشۀ اصوات.
کوچ اصوات نیاز به مقدمه نداشت. وقتی کتاب را باز می‌کنیم به سرعت وارد داستان می‌شویم و این یعنی نویسنده می‌داند باید بدون هیچ توضیحی مخاطب را به قعر داستان بکشاند و در او چالش ایجاد کند که: چرا کوچ اصوات؟ و چگونه؟
برای این عنوان می‌شد کتابی قطورتر نوشت زیرا با خواندن هر داستان ایدۀ نویی برای داستانی جدید به ذهن خطور می‌کند و البته که برای دنیای اصوات می‌شود ایده‌های زیادی خلق کرد.
ناگفته نماند که همیشه مخاطبان یک اثر، بیشتر متأثر از قسمتی از داستان یا هر مجموعه‌ای می‌شوند که برای نویسنده شاید زیاد مورد بحث نبوده چراکه او بعدهایی از مجموعه را در ذهن خود برجسته می‌بیند که شاید مخاطب به آن کمتر توجه کرده و یا از آن غافل شده. به همین خاطر در آخر اعتراف می‌کنم که حتما و حتما نویسنده در این داستان قله‌هایی را فتح کرده که شاید فراتر از دیدِ منِ مخاطب بوده. نگاه من به کوچ اصوات یقینا بعد از چند بار خوانش مجدد گسترده تر و عمیق‌تر خواهد شد.
مجموعه داستان «کوچ اصوات» نوشتۀ آقای محمدحسن جمشیدی با طراحی جلد زیبا در 147 صفحه، در قطع رقعی و کیفیت چاپ ایده‌آل توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. پیش از این نیز مجموعه شعرهای «دستخط» و «طراح صحنه» از ایشان توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده بود.

کوچ اصوات
کوچ اصوات/محمدحسن جمشیدی
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا